زندگی قشنگ و عاشقانه منو همسریزندگی قشنگ و عاشقانه منو همسری، تا این لحظه: 17 سال و 15 روز سن داره

جانِ مادر بیا

بدون عنوان

سلام عشقک مامان نمیدونم چرا اینقدر زمستون امسال واسم طاقت فرسا شده ، احساس میکنم خودمم مثل زمستون بی رنگ و سرد شدم من همیشه عاشقه این فصل بودم ولی حالا یه جورایی اصلا دوسش ندارم  عزیزکم بدون تو همه فصل ها واسه من زمستونه   کاش میومدیو زندگیمون واسه همیشه بهار میشودو بهار میموند  عسلکم این روزا خیییییلی بیقرارتم ، مثل اینکه حالا حالاها قصد اومدن نداری ، از یه طرف این پایان نامه و امتحانات پایان ترم و از طرف دیگه هم نبود تو و بهونه هام داره بابایی رو اذیت میکنه هر چند که از بس مهربونه چیزی نمیگه ولی تو چشاش اینارو میخونم  عروسک قشنگم کاش زود میومدی و منو بابایی رو خوشحال میکردی ، کاش میومدی و خونه پر میشد از صدای...
29 دی 1392

بدون عنوان

سلام دوست جونیا دارم میرم تهران واسه یه دکتر جدید،برام دعا کنین این دفه جواب بگیرم ببخشید که کم پیدا شدم خییییلی درگیر پایان نامم هستم،عزیزان دلم خییییلی محتاج دعاهاتونم،دوستون دارم یه عالمه ...
22 دی 1392

بدون عنوان

سلام قشنگم خوبی مامان جون ، من که خییییییییییییییییییییییلی دلم برات تنگه گلکم  کاش زودتر میومدی عزیزکم  این روزا خبر خاصی نیست مامان جون جز دلتنگی برای تو نفسم  5 شنبه شب خیییییییییلی بیقرارت بودم واسه همینم بابایی زنگ زد به خاله مرضیه و گفت که بیاین بریم سفره خونه تا بلکه یکم حالو هوای راضیه تغییر کنه  خلاصه جات خالی مامان جون منم با اون حالمو کسلی که داشتم بابایی منو به زور برد و خوش گذشت فقط تورو کم داشتیم همین نفسم بازم میگم که منو بابایی عاشقتیمو بی صبرانه منتظر اومدنت پ ن 1:دیشب اولین سری آمپولمو زدم ، دوستان ممنون میشم برام دعا کنین تا جواب بگیرم خدا جونم بازم شکرت، خییییییییییییییییییییلی دوست دارمو عاشقتم...
14 دی 1392

بدون عنوان

سلام نفس مامان  عزیزکم امروز خییییییییییییییییلی خوشحالم ، امروز خبر بارداری 2 نفرو شنیدم و خیلی خوشحالم   اولیش دختر دایی مامان جون (سیمای عزیزم) و دومیشم معصومه جون  ان شاالله که هر دوشون دوران شیرینیو تجربه کنن و نی نی هاشونم سالمو سلامت دنیا بیان(آمین) این وسط یکم نگران سیما جون هستم آخه طفلکی استرالیا زندگی میکنه و کلی از مامانش فاصله داره و زنداییم خییییییییییییلی نگران دخترشه  ولی امیدوارم کاراشون ردیف بشه و زندایی بتونه بره    عشقکم کاش توهم زود میومدی مامان جون ، نمیدونی که چقدر منتظرتیم و برای اومدنت دعا میکنیم که ان شاالله سالمو سلامت بیای پیشمون  نخودچی منو بابایی عاشقتیم ...
7 دی 1392

بدون عنوان

دلم یه چیز خییییییییییییییلی خوب میخواد ،چیزی در حد معجزه ،خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدا جونم بازم میگم شکرت  خودت میدونی که این شکر کردنام از روی اجبار نیست و یا اینکه برای جلوگیری از خشمت ، چون تو مهربونیو رئوف ، من ایمان دارم یه روز که خییییییییییییییلی هم نزدیکه معجزتو میبینم من ایمان دارم ...
6 دی 1392