زندگی قشنگ و عاشقانه منو همسریزندگی قشنگ و عاشقانه منو همسری، تا این لحظه: 17 سال و 2 روز سن داره

جانِ مادر بیا

بدون عنوان

سلام به روی ماه تک تکتون وا چرا اینجا خییییییییییییییلی سوتو کور شده  خب حالا من درگیر امتحانات بودم تو دیگه چرا،بله تو دوست عزیز چرا بهم سر نزدی شوخی کردم بابا ناراحت نشین میدونم این روزای نزدیک به عید همه دل مشغولیایه خودشونو دارن، ایشالا هر کجا که هستین دلتون شادو لبتون خندونو ایام به کامتون باشه منم هنوز مشغول امتحاناتم هستم البته هنوز 4 تاش مونده خبر خاصی هم نیس جز انتظار همیشگی  ولی بازم خداروشکر همین انتظارو امیدشم قشنگه، کلاً خدارو عشقه دوست جونیا خییییییییییییلی دوستون دارم مواظب خودتون باشین مطمئنم یه روزی که خییییییییییییییلی هم نزدیکه خدا تورو بهم هدیه میده ...
7 بهمن 1393

دومین پست امشب

خدا جونم سلام  میدونم تو این چند روز حسابی اذیتت کردم واقعا ازت معذرت میخوام ، اینو هم میدونم که به دل نگرفتیو منو بخشیدی ، تو ارحمو راحمینی ،واقعا که بخشنده و مهربان برازنده خودته خدا جونم خییییییییییییییییییییییلی دوست دارم ،خدا جونم شکرت ، ممنون که هوامو داری   ...
15 دی 1393

خدایاااااااااااا

نمیدونم چم شده،یه بغض بزرگ که نمیدونم باهاش چی کار کنم ،یه دل که مدام میگیره و بهونش میاد، پاهایی که اصلا یاریم نمیکنن، دستهایی که هر دو دست به دست هم دادن که فقط جاشون روی صوتم باشه، مغزی که مدام دنباله جوابه سوالهایی میگرده که نمیدونه،چشمهایی که روزی یه بار با دو تا قطره اشک خیس میشهو درد میگیره، در کل جسمی خسسسسسسسسسسسسته و پژمرده،خسته شدم از اینکه نقاب بی خیالیو خونسردی بر چهرمه،خسته شدم از بس گفتم که همچی درست میشه و منم که صبورم خدایا خسسسسسسسسسسسسسسسته ام خسسسسسسسسسسسسته خدایا دلم شکسسسسسسسسسسسسسته میفهمی شکسته خدایا دیگه صبر ندارم تموم شد میفهمی تموم خدایا دیگه نه دلی برام مونده نه صبری و نه طاقتی خدایا دیگه خنده های م...
13 دی 1393

بازهم حس مادرانه ام

سلام عشقک مامان چند روز قبل داشتم کمد اتاقتو تمیز میکردم که کریرِ حصیریتو که خودم بالشتو تشکشو دوخته بودم بیرون آوردم ، بازم  حس مادرانه ای توم روشن شد، یه آن دلم ضعف رفت که تو اون ببینمت ، یه آن جای خالیتو خییییییییییلی احساس کردم ، کاش زودتر بیایی نفسم کاش این روزای انتظار زود تموم بشه قربونت برم مامانی منو بابایی عاشقونه دوست داریمو منتظریم زود بیای ...
5 دی 1393

بدون عنوان

سلام عشقک مامان وای که چقدر دلم برات تنگ شده ،خیییییییییییلی دلم هواتو میکنه عزیزم ولی خب اشکال نداره صبر میکنم گلکم شنبه هفته پیش تولدم بود مامانی خیییییییییییلی خوش گذشت فقط جای تو خالی بود عزیزم، امسال برعکس هرسال که بابایی کیک میخرید امسال کیکمو خودم درست کردم  اونم کیک رنگین کمونی بله یه همچین مامان هنرمندی داری این روزا مامانی حوصلش سر میره تصمیم دارم برم کلاس عکاسی و نمد دوزی تا یکم سرگرم بشم هم یه چیزی یاد بگیرم آخه خبر نداری مامانِ عشقه عکس داری   گلکم خبر خاصِ دیگه ای ندارم جز دلتنگی برای تو نفسم عشقکم،عمرم،نفسم، منو بابایی عاشقونه دوست داریمو منتظرتیم     ...
25 آذر 1393

همه چیزعالیه

سلام نفس طلای مامان خوبی عشقکم ،این روزا حالو هوای خوبی دارم و شکر خدا همه چی عالیه عزیزم ان شاءالله تو هم زود بیای تا حالم از اینم که هست بهتر بشه عزیزم خبر خاصی ندارم  عشقکم ، جز دلتنگی برای تو کوچولوی خوشگلم منو بابایی عاشقونه دوست داریمو منتظرتیم ...
5 آذر 1393