بدون عنوان
سلام دوست جونیا دارم میرم تهران واسه یه دکتر جدید،برام دعا کنین این دفه جواب بگیرم ببخشید که کم پیدا شدم خییییلی درگیر پایان نامم هستم،عزیزان دلم خییییلی محتاج دعاهاتونم،دوستون دارم یه عالمه ...
نویسنده :
مامان راضیه
22:34
بدون عنوان
سلام قشنگم خوبی مامان جون ، من که خییییییییییییییییییییییلی دلم برات تنگه گلکم کاش زودتر میومدی عزیزکم این روزا خبر خاصی نیست مامان جون جز دلتنگی برای تو نفسم 5 شنبه شب خیییییییییلی بیقرارت بودم واسه همینم بابایی زنگ زد به خاله مرضیه و گفت که بیاین بریم سفره خونه تا بلکه یکم حالو هوای راضیه تغییر کنه خلاصه جات خالی مامان جون منم با اون حالمو کسلی که داشتم بابایی منو به زور برد و خوش گذشت فقط تورو کم داشتیم همین نفسم بازم میگم که منو بابایی عاشقتیمو بی صبرانه منتظر اومدنت پ ن 1:دیشب اولین سری آمپولمو زدم ، دوستان ممنون میشم برام دعا کنین تا جواب بگیرم خدا جونم بازم شکرت، خییییییییییییییییییییلی دوست دارمو عاشقتم...
نویسنده :
مامان راضیه
14:05
بدون عنوان
خدا جونم هیچ پدر و مادری رو از دیدن همچین صحنه هایی تو زندگیشون محروم نکن (آمین) ...
نویسنده :
مامان راضیه
15:28
بدون عنوان
سلام نفس مامان عزیزکم امروز خییییییییییییییییلی خوشحالم ، امروز خبر بارداری 2 نفرو شنیدم و خیلی خوشحالم اولیش دختر دایی مامان جون (سیمای عزیزم) و دومیشم معصومه جون ان شاالله که هر دوشون دوران شیرینیو تجربه کنن و نی نی هاشونم سالمو سلامت دنیا بیان(آمین) این وسط یکم نگران سیما جون هستم آخه طفلکی استرالیا زندگی میکنه و کلی از مامانش فاصله داره و زنداییم خییییییییییییلی نگران دخترشه ولی امیدوارم کاراشون ردیف بشه و زندایی بتونه بره عشقکم کاش توهم زود میومدی مامان جون ، نمیدونی که چقدر منتظرتیم و برای اومدنت دعا میکنیم که ان شاالله سالمو سلامت بیای پیشمون نخودچی منو بابایی عاشقتیم ...
نویسنده :
مامان راضیه
17:32
بدون عنوان
دلم یه چیز خییییییییییییییلی خوب میخواد ،چیزی در حد معجزه ،خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدا جونم بازم میگم شکرت خودت میدونی که این شکر کردنام از روی اجبار نیست و یا اینکه برای جلوگیری از خشمت ، چون تو مهربونیو رئوف ، من ایمان دارم یه روز که خییییییییییییییلی هم نزدیکه معجزتو میبینم من ایمان دارم ...
نویسنده :
مامان راضیه
13:51
بدون عنوان
سلام جیگر طلای مامان از صبح بازم دلمو هواتو کرده ، بازم با خودم میگم کاش الان پیشم بودی نمیدونم چرا این روزا این همه بیقرارتم الان بابایی رفته سرکار و منم تنهام ولی اگه تو پیشم بودی تمام این لحظات واسم شیرین بود حتی وقتایی که بابایی خونه نیست ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دلم خییییییییییییییییییلی گرفته خدا جونم شکرت ...
نویسنده :
مامان راضیه
11:24
بدون عنوان
سلام نفس مامان عشقکم چرا انقدر منو چشم انتظار میزاری چرااااااااااااااااااااااااااااااا، مطمئن باش مامان خوبی میشم عزیزکم این روزا دلم خیییییییییییلی بهونتو میگیره ، خیییییییییییلی جات تو خونمون خالیه عشقکم تو با خدا صحبت کنو بگو که دل مامانی واست یه ذره شده ، بگو که چقدر منو بابایی به بودنت نیاز داریم عزیزکم کوچولوی مامان خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دلم برات تنگه خییییییییییلی خدا جونم بازم شکرت راضیم به رضای تو پ ن 1: از دیشب شروع کردم به خوردن قرص لتروزول تا 5 شب و بعدشم زدن آمپول روز 15 پریود ، خدا کنه که جواب بگیرم و خدا بهم لطف کنه و فرشته های سالمو صالح بهم بده (...
نویسنده :
مامان راضیه
17:22
بدون عنوان
سلام کوچولوی مامان ببخش منو عزیزکم که خیییییییلی دیر میام وبت این روزا از بس حالت تهوع دارم نمیتونم زیاد کارامو انجام بدم به خدا خییییییییلی خسته شدم ولی اینارو با جونو دل قبول کردم تا تو نفسم زودتر بیای پیشم گلکم خبر خاصی نیست چند شب پیش رفتیم پاتوق عمو مصطفی خیییییلی خوش گذشت چند تا عکس گرفتیمو یه کوچولو قلیون کشیدیم کلا خوب بود امشب هم بابا بزرگت از هند میاد و قراره بریم دیدنش البته آخر شب میرسه تو سفر قبلی که چین رفته بود چندتا لباس قشنگ واست آورده بود با یه عالمه لوازم آرایش کودکانه نمیدونم از این سفر هم سوغاتی آورده یا نه ان شاالله خییییییییییلی زود بیایو یکی یکی تنت کنم قشنگکم عروسکم این روزا خییییییی...
نویسنده :
مامان راضیه
21:06
بدون عنوان
سلام فندق کوچولوی مامان بالاخره دیروز نوبت دکتر خودم شد و رفتم اول سونو کرد و وقتی دید ضخامت آندومترم 18 هست گفت بدو برو یه آزمایش بارداری بده هر چی بهش گفتم دکی جون من هفته پیش آزمایش دادمو منفی بوده ولی دکی اصرار داشت خلاصه آزمایشو دادمو بازم منفی بود مامان جون هر چند من خودمو آماده کرده بودم ولی بازم... بازم واسه اومدن شما یه عالمه آمپولو قرص داد که ان شاالله زود زود بیای پیشم گلم بازم میگم که خییییییییییییییییلی دوست داریم کنجد جووووووووووونم پ ن 1:من کلا آدم خیلی مذهبی نیستم ولی تو این هفته خیلی اتفاقات قشنگی واسم پیش اومده اول مراسم حضرت رقیه خونه خاله همسری ، دوم نوشتن نامه به امام حسین ، سوم هم ...
نویسنده :
مامان راضیه
12:54